دلنوشته های طلایی

وبلاگ اختصاصی سامره

دلنوشته های طلایی

وبلاگ اختصاصی سامره

دوست

امروز آغازیست برای زیستن زندگی کردن در کنار آنانکه دوستمان دارند ودوستشان داریم.

به همه کوزه های شکسته!

به همه کوزه های شکسته!

یک سقا در هند، دو کوزه بزرگ داشت که آنها را به دو سر میله ای آویزان می کرد و روی شانه هایش می گذاشت. در یکی از کوزها تًرًک کوچکی وجود داشت. بنابراین، کوزه سالم همیشه حداکثر مقدار آب را از رودخانه به خانه ارباب می رساند، ولی کوزه شکسته تنها نصف این مقدار را حمل می کرد.

به مدت دو سال ادامه داشت وسقا فقط یک کوزه و نیم آب را به خانه ارباب می رساند . کوزه سالم به موفقیت خودش افتخار می کرد؛ موفقیت در رسیدن به هدفی که به آن منظور ساخته شده بود.

اما کوزه شکسته بیچاره از نقص خود شرمنده بود و از اینکه تنها می توانست نیمی از کار خود را انجام دهد، ناراحت بود. بعد از مدت دو سال، روزی دز کنار رودخانه، کوزه شکسته به سقا گفت: (( من از خودم شرمنده ام و می خواهم از تو معذرت خواهی کنم.)) سقا پرسید: ((چه می گویی؟ از چه شرمنده هستی؟)) کوزه گفت: ((در این مدت دو سال من تنها توانسته ام نیمی از کاری را که باید، انجام دهم. چون ترکی که در من وجود داشت، باعث نشتی آب در راه بازگشت به خانه اربابت می شد. به همین خاطر تو با همه تلاشی که کردی، به مطلوب نرسیدی.))

سقا دلش سوخت و با همدردی گفت: ((از تو می خواهم در مسیر بازگشت به خانه ارباب،به گلهای زیبای کنار راه توجه کنی.))

در حین بالا رفتن از تپه،کوزه شکسته، خورشید را نگاه کرد که گلهای کنار جاده را گرما می بخشد و این موضوع او را کمی شاد کرد. اما در پایان راه باز هم احساس ناراحتی کرده بود. برای همین دوباره از صاحبش عذر خواهی کرد. سقا گفت:

(( من از ترک تو خبر داشتم و از آن استفاده کردم. من در کناره راه، گلهایی کاشتم که هر روز وقتی از رودخانه بر می گشتیم، تو به آنها آب داده ای . برای مدت دو سال، من با این گلها خانه اربابم را تزیین کرده ام. بی وجود تو، خانه اربابم تا این حد زیبا نمی شد.))

پیمان ابدی هم پر کشید

   

 

 

 

 

پیمان ابدی بدلکار فیلمی چون هشدار برای کبری ۱۱ و .... روز چهارشنبه هنگام کار بر روی فیلم و صحنه بدلکاری جان به جان آفرین تسلیم کرد .روحش شاد و یادش همیشه گرامی.

به نام خدایی که زیباست وزیبایی آفرید به نامش وبه یادش 

شعری که امروز قرار میدم تکه از شعرهای زیبای شاعر همشهریم آقای سید حسن علیزاده دفتر آفرینش و آدم است.  

  

این منم من در قفس  

ای تو با من هم نفس  

این منم من در هوا  

ای تو با من همنوا 

 این منم من زمین  

ای تو با من همنشین

به نام خدا  

با اینکه فردا تولدمه هیچ احساسی ندارم و فقط آرزو می کنم دانشگاه قبول بشم