...............اینم یه دلنوشته دیگه از من...............
پنجره ها بازند مثل یک رویا
مثل یک آغاز
در شب بارانی
امروز از آن من است
امروز مال من است
آنچه هست سهم من از بود ونبود یک دنیاست
رویای من گرچه تلخ گرچه شیزین
مثل پنجره ها زیبایند
پنجره ی من متبلور از یاد تواند
آری آنچه می ماند تویی
پنجره ی من
ذهن من است.
....مرداب زمان.....
کاش شادیهامان پایدار
گریه هامان گذرا بود
کاش کسی بود که می پرسید تو به چه می گریی
تو به چه می خندی
من با همه،همه با من تنها
تو با من و من با تو تنها
نه کسی پرسید،نه کسی خندید،نه کسی گریست
همگی رفتند؛همگی مردند
در این مرداب زمان
و در آن مرداب همگی تنها
همگی مردند
همه با هم دشمن
همه نالان از هم
همه ترسان از دوست
همه رفتند
همه مردند.
سلام
این جدیدترین دلنوشته من هستش
من بنده ای پر گنه
آمده تاکه گدایی ازتوکند
آمده تاکیسه اش راپر کنی
آمده تا دلش آرام کنی
خواسته تادلش آرام کنی
خواسته دلتنگی اش را کم کنی
خواسته تازخمش را مرحم کنی
گفته ام این بود:
خدایا جوابم را بده
تاکه دل آرام کنی
تااز این پس بنده ات
از تو بجوید هر چه را
تا که با یادت قلبش را آرام کنی
تاکه با یادت او را مداوا کنی.